جود لا: هالیوود خوب توانسته رؤیای آمریکایی را به دنیا بفروشد
به گزارش مجله تور یک روزه، حضور بازیگران غیرآمریکایی در سینمای هالیوود همواره مرسوم بوده است. هیچ استعدادی از چشم های این غول صنعت فیلمسازی دور نمی ماند. از آنجا که رؤیای امریکایی، دنیای است، تقریباً نمی توان بازیگری را در دنیا یافت که آرزوی حضور در هالیوود را در سر نپرورانده باشد. هرچه باشد، یک دنیا چشم به این دنیا دوخته است و خاصیت شغل بازیگری، دیده شدن است.
جود لا یکی از بازیگران پیروز غیرآمریکایی در سینمای هالیوود است. اگرچه از روزهای اوج و پرکاری خود فاصله دارد، کارنامه نسبتاً درخشانی در این سینما داشته و همچنان اینجا و آنجا در فیلم ها و به تازگی سریال ها حضور دارد. لانه (The Nest) تازه ترین فیلم جود لا بر پرده سینماست که به بهانه اکران آن به همراه کارگردان فیلم با گاردین مصاحبه نموده است. این بازیگر انگلیسی در این گفت وگو از نقش خود در لانه، حضورش در سینما و تقابل فرهنگ انگلیسی و امریکایی، که بی ارتباط با موضوع فیلم نیست، گفته است.
لا در سال های 2000 میلادی، که هنوز در صنعت سینما تازه کار بود، به قدری پرکار بود که زمانی اول هفته را در برلین مشغول فیلمبرداری دشمن پشت دروازه ها (Enemy at the Gates) بود و آخر هفته را در نیویورک در حال تمرین با استیون اسپیلبرگ برای هوش مصنوعی (AI) . خودش می گوید آن زمان فکر می کرد اوضاع همواره همین خواهد ماند.
اما چنین نشد؛ حتی برای بازیگری مثل جود لا که هم در خانه و هم در هالیوود خواستار و پیشنهاد کاری زیاد داشت. با وجود این، امریکا برای او غریبه بود. تازه به واسطه حضور در سینمای هالیوود بود که امریکا برای لا حقیقی شد، تا پیش از آن، برایش خیالی دور بود.
جود لا: وقتی من بچه بودم، ما همواره نگاهمان به آمریکا بود. منتظر بودیم بینیم آنجا چه اتفاقی می افتد. همواره همه فیلم ها اول در آمریکا به نمایش درمی آمد. مثلاً من می شنیدم که ایندیانا جونز یا جنگ ستارگان نو اکران شده. یا صف سینماها را تو تلویزیون می دیدیم و می گفتیم پس، کی نوبت ما می شود؟ همواره انگار از ما جلوتر بود. آمریکایی ها توانستند ماهرانه این سبک زندگی را، که خیلی متفاوت و باشکوه و باحال به نظر می رسد، به همه بفروشند.
لانه، نوترین فیلم لا، به نویسندگی و کارگردانی شان درکین (Sean Durkin)، که روی مسائل بین اروپا و امریکا تمرکز دارد، قصه از هم پاشیدن زندگی زناشویی روری، یک دلال مغرور و بلندپرواز بریتانیایی و الیسون، همسر متعادل و منطقی امریکایی اش را، که مربی پرورش اسب است، روایت می نماید. در ابتدای قصه، این زوج و دو فرزندشان زندگی راحتی در بالاشهر نیویورک دارند. به نظر می آید که وضع شان خوب است، اما موقعیتی کاری برای روری در لندن پیش می آید. بنابراین خانواده از امریکا کوچ می نماید و به حومه ای قدیمی در لندن برمی شود.
زمان وقایع این فیلم در مقطع حساسی در روابط بین اروپا و امریکا می گذرد؛ 1986 است و اوج رابطه محبت آمیز ریگان و تاچر و دقیقاً کمی پیش از تغییر در ساختار مؤسسات و آیین نامه های مالی در لندن که به انفجار عظیم (Big Bang) معروف است. این اتفاق فرهنگ مالی بریتانیا و امریکا را به هم نزدیک کرد. بنابراین لانه به جز کشمکش فردی، به تقابل دو ملیت، ذهنیت سنتی، محافظه کار و مغرور بریتانیایی در برابر ذهنیت عملگرا و پربازده امریکایی، می پردازد. رؤیای امریکایی مبتنی بر سرمایه مالی و تفکر مبتنی بر تحرک اجتماعی طبقه محور بریتانیایی.
چنانچه روری به همکارانش در لندن می گوید: در آمریکا همه باور دارند می توانند هر چیزی که دل شان می خواهد، بشوند؛ اینجا تو باید به همان چیزی که با آن به جهان آمدی، قانع باشی. او که زندگی در هر دو سوی اقیانوس را تجربه نموده است، می خواهد این دو فرهنگ را با هم ادغام کند. به قول رئیسش: دقیقاً ترکیب درستی از بریتانیایی سنتی و امریکایی مدرن. البته علت اصلی پیروزیت روری در کارش، اعتماد به نفس اوست. اما این وجه شخصیت او در تقابل با بریتانیایی های شکاک راه به جایی نمی برد. لا درباره شخصیت روری می گوید: او دو سال از زمان خودش جلوتر است. قاعدتاً باید پول هنگفتی درمی آورد؛ اما خب همه می دانیم مواجهه با آن دیوار بریتانیایی ها، که نه ما کارها را این جوری انجام می دهیم، بسیار سخت است.
لا در خاطرات دوران کودکی اش همین ذهنیت سنتی بریتانیایی را به یاد می آورد: من نه از خانواده خودم، ولی از اطرافیانم در بچگی زیاد می شنیدم که لقمه گنده تر از دهنت برندار. خیلی هیجان زده نشو. به هرچه داری قانع باش. ولی خب چنین حرفی برای کسی که ذاتاً پر از شور است، که دائم تو این فکر است که چطور می تواند عظیم تر و بهتر شود، واقعاً ناامیدکننده است.
شان درکین، کارگردان فیلم که متولد کاناداست، تا پیش از یازده سالگی در لندن و حومه اش زندگی می نموده و بعد همراه با خانواده اش به نیویورک آمده است. برای او هم ورود به ایالات متحده شوک فرهنگی عظیمی بوده است.
شان درکین: وقتی من در 1993 به نیویورک آمدم، کمی جلوتر از زمان فیلم، یک جهانی متفاوت بود. دقیقاً نمی دانم چطور یا چرا، اما یک انرژی کاملاً متفاوتی بر فضا حاکم بود، یک ذهنیت کاملاً متفاوت. عریان و پرشتاب.
درکین درباره لانه می گوید: فیلم درباره ارتباط است، و زمانی که آدم ها با هم ارتباطی نداشتند. حالا که همه می توانیم بهتر ارتباط برقرار کنیم، یادمان می رود که زمانی چنین نبوده است.
آیا حالا بریتانیا و امریکا هم به هم نزدیک تر شده اند؟ آیا فاصله بین اروپا و امریکا از دهه هشتاد میلادی کمتر شده است؟ درکین می گوید: من وقتی بعد بیست سال برگشتم لندن که فیلمم را بسازم، دیدم که فاصله بین انگلیس و امریکا دیگر آن قدر زیاد نیست. من تفاوت زیادی نمی دیدم. حتی بیشتر احساس می کردم بریتانیایی ام.
لا می گوید: بله. فاصله قطعاً کمتر شده است. البته نباید این میان یک سری عوامل مؤثر دیگر را نادیده گرفت، مثل دسترسی به اخبار و ارتباطات بیست وچهار ساعته. یا در پانزده سال گذشته، استفاده دائم و بیش از حد از موبایل. الان همه در یک دوره زمانی هستند. و ما همه تقریباً در یک فرهنگ آشنای یکدست زندگی می کنیم که به لحاظ معنونی همین طور کم کم دارد افول می نماید. لا به این تعبیر خودش می خندد. گویا بریتانیایی درونش امریکایی درونش را برانداز می نماید.
منبع : guardian
منبع: دیجیکالا مگ